من و سفر به سرزمین وحی

  • ۱۳:۲۴

و چه زیارتی بهتر از رفتن به زیارت اماکن متبرکه و گفتن اینکه زائر خونه خدایی ؟!:) زائر مدینه النبی هستی ؟:)

خواب دیدم دوستم بهم گفت خودتو آماده کن بریم زیارت مکه :)

من گفتم آخه من که یکبار رفتم زیارت !

گفت : چه اشکال داره اینبار هم با من و دوستان بیا بریم :)

وای چقد تو خواب ذوق داشتم برای این سفر معنوی بزرگ 🤗

بماند یه جای زیارتی هم رفتیم تو همون عربستان ولی دقیق یادم نیست کجا بود ولی شبیه روضه رضوان مدینه نبی بود...

و چقدر حس خوب و شیرینی بود ...

مثل همون حس خوبی که تو زمان دانشجویی موقع رفتن به روضه الرضوان بهم دست داد.

دلم میخواد اگر روزی دوباره به مکه و مدینه و سفر حج مشرف شدم اون روز دیگه آل سعود نباشه و اون سفر 

سفر حج تمتع ام باشه و نه  عمره.

بماند تو این سفر دو تا چیز هم مثل همیشه تو خوابام گم شد ولی امیدوارم یه روزی دیگه پیدا شه ولی با این وجود 

حس خوبی تو خوابم داشتم 💚




+

عنوان رو چون تو خواب گفتم اینجا هم دوست داشتم همین عنوان رو بگم.

ایشالا قسمت همه آرزومندان 

چه اونایی که مثل خودم یکبار مشرف شدند 

چه اونایی که فعلا مشرف نشدند.

البته بعد از سقوط آل سعود !!

الهی آمین 🙏



++

من پیشاپیش سال رو تبریک نمیگم ایشالا بیاد ویژه برنامه داریم براش :))


  • ۱۰۴

حس حضور مادر

  • ۰۹:۰۶

دیشب وقتی پدربزرگ بعد از خوردن شام ، دست به دعا شد و در آخر دعای رحمت خوند و برای مادر فاتحه خوند 

بغضم ترکید و دروغه اگر نگم موی دستم سیخ نشد  !( موی دستم کاملا سیخ شد)

در همون حال مادر رو در کنار خودم حس کردم که داره به همه مون لبخند میزنه ! 

لبخندی از روی رضایت لبخندی از روی مهر ، لبخند‌ی از روی خوشحالی .

اینکه دیشب  سر سفره در کنار تمام اعضای خانواده مادر نیز  بود خیلی خوشحال شدم. 

اینکه وقتی  پدر بزرگ به احترام (پدر) دوماد بزرگتر دعای زیر لب خوند و گفت :

رحمه الله من یقرا الفاتحه مع الصلوات 

 مادر را ایستاده در حضور خودم حس کردم که به احترام داماد بزرگش برای پدربزرگوارش فاتحه میخونه

مادری که وقتی بود و حضور داشت  برای داماد بزرگش (اونموقع فقط یک دوماد داشتیم)  فقط دعای خیر میکرد و میگفت :

پسرم تا نانَ نآنِت بو تا گیآنَ گیآنِت بو ! 

( تا اونجایی که نون هست روزی حلال و با برکتی داشته باشی و تا اونجایی که جان هست سالم و سلامت باشی)

مِ دُت راضیم خدا دَت راضی بو !!

(من ازت راضیم خدا ازت راضی باشه! )


واقعا دیشب مادر را و  حضورش رو  این دو بار حس کردم.

و چقدر خوب بود دعاهای پدربزرگ (پیرمرد مهمان خانه ی ما ) و چه حس شیرین و لطیفی به ما داد.

حس حضور مادر 


دخترم یاد گرفتی حالا ؟!

  • ۱۸:۳۸

پدر بزرگ (پیرمرد مهمون خونه ی ما) رو به من :

دخترم تو وقتی وضو میگیری چی میگی ؟

من : بسم الله رو  میگم و وضو میگیرم دیگه :))

پدربزرگ‌ : 

یعنی پدرت نگفته چی باید بگی چی نگی ؟!

من : نه :|:)

پدربزرگ شروع به آموزش درس  یادگیری وضو با اذکار و دعاهای هنگام وضو با زبان (سختِ ) عربی نمود !

پدربزرگ رو به من : دخترم یاد گرفتی حالا !؟

من : بله تشکر :|| پدربزرگ اگر یاد میگرفتم که الان دانشجوی ممتاز شریف بودم :|

نه اینکه اینجا باشم والا :| 


  • ۲۱۹
ﺩﻟﻢ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ و ﺑﻮﯼ ﮔﻞﻫﺎﯼ ﭼﺎﺩﺭ ﻧﻤﺎﺯﺵ ﻭ ﺻﺪﺍﯼ ﭼﺮﺧﺶ ﭼﺮﺥ ﺧﯿﺎﻃﯽ ﺍﺵ ﮐﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯽ ﺩﻭﺧﺖ
ﺩﻟﻢ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺗﺎ ﻋﻄﺮ ﯾﺎﺱ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﯾﻮﺍﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﯿﻬﻤﺎﻥ ﮐﻨﺪ
ﺩﻟﻢ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﻪ ﻻﻻﯾﯽ ﻫﺎﯾﺶ ﺧﻮﺍﺏ ﻏﻔﻠﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺳﺮ ﻣﯽ ﭘﺮﺍﻧﺪ
ﺩﻟﻢ ﻫﻤﺎﻥ ﺯﻥ ﺭﺍﺳﺖ ﻗﺎﻣﺖ ﻋﺎﺷﻖ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﮐﻮﺩﮐﯿﻢ ﺑﺨﻨﺪﻧﺪ
ﺩﻟﻢ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ.
Designed By Erfan Powered by Bayan