- چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۹۷
- ۱۸:۴۲
به قصد سفر به کاشان اومدیم تهران ، تو تهران متوجه شدم از شانس من کاشان سیل اومده !؟
کاشانی ها راسته دیروز سیل اومده ؟ دیگه هیچی سفر به کاشان رو به هر علت کنسل شد :|
بعد اینکه سفر به کاشان کنسل شد:| داداش کوچکه اومد دنبالم رفتم پردیس :)
هنوز خسته راه بودم که داداش و زنداداش پیشنهاد رفتن به سه شنبه بازار پردیس رو دادند !
منم که حس سه شنبه ام گل کرده بود با خودم گفتم برم ببینم این سه شنبه بازارشون چه شکلیه ؟چه جوریه ؟
سه شنبه بازار هم رویت شد جای خوبی بود منتهی من خیلی خسته بودم (خسته راه و نخوابیدن شب قبلش رو)
ولی با وجود خستگیم چون حس خوب سه شنبه در من بود خوش گذشت :))
اینم نمایی از سه شنبه بازار پردیس :)
البته اون عکسی که جرقه روش هست من یا زن داداش نیست ولی خب گفتم شاید اون خانم راضی نباشه عکسش بیافته
جرقه ای شده :))
بعد بازار رفتیم شیرینی فروشی و سر راه شیرینی فروشی شربت نذری شب عید رو خوردیم :)
بعد اون من مقداری شیرینی نذری گرفتم (ایشالا خدا ازم قبول کنه ) بردیم خونه داداش :)
با اون خستگی بمحض رسیدن به خونه ی داداش کوچکه از نوع وسطی :) همینکه نمازم و مناجاتم با خدا تموم شد
یهو داداش کوچکه از نوع اولی بهم زنگ زد و گفت فردا ما میخوایم بریم شمال میایی ؟ (البته شام هم دعوتم کرد ولی خب
زشت بود شام خونه داداش کوچکه از نوع وسطی :دی نمونم و برم خونه این یکی داداش :)
منم گفتم چرا که نه ؟! خوشحال میشم منتهی فردا ساعت چند راه میافتین ؟!
داداشم پشت خط گفت ۵ صبح ! بعد شام بیا !
حالا خدایا خسته کوفته باشی بعد داداش کوچکه (وسطی ) با اون خستگیش تو رو برسونه خونه اون داداش !
داداش کوچکه هم با خستگی تموم منو رسوند خونه ی داداشم !
با همون خستگی تا سرم رو بالش گذاشتم (ترکیب چادر نمازم و یکی از لباسام رو بالش کردم ، بالش
هاشون به سر من نمیخورد :|) خوابم برد که با همون خستگی ساعت چند خوبه راه افتاده باشیم بسمت شمال ؟
۵ صبح ؟!:| نه نه نه نه نه ساعت ۹ صبح :|
حدودا ۵ ساعت هم تو ترافیک موندیم :| تا رسیدیم نور ^__^ خونه ی نقلیِ داداش بزرگه (دومی )
بعد ناهار تو راه خسته و کوفته رسیدیم خونه داداش بزرگه که کلید خونه شو داده بود داداش کوچکه :)
بمحض رسیدن اولین چالشمون تو خونشون این بود که کنتور آب از کجا باز میشه ؟ بعد از بیست دقیقه پیدا شد :)
دومین چالش و سخت ترین چالشم اینبود قبله کدوم طرفه ؟:|
نهایتش بعد از کلی سرچ کردن تو اینترنت و بازار و دانلود قبله نماهای مختلف و نتیجه نگرفتن از این داستان
بلاخره بعد از گذر یکساعت یه تماس تلفنی با پدرم گرفتم که اونموقع بود که بابام بهم گفت:)
قبله شون کدوم طرفی است؟!:)
یعنی واقعا آدم همیشه باید یه قبله نما با خودش داشته باشه :)
فعلا این دو روز شاید به اندازه ۸ ساعت من خواب مفید نداشتم بماند اینجا امکانات پتو و اینا زیر خط فقره :|
و فوق العاده سرده :| ولی خب همه سختی ها می ارزه چون بلاخره دریا و یه کوچولو آرامش داره که تو خونه موندن و اینا
نداره :)
در کل تو این روز عیدی به یاد همتون هستم :) و بمحض رفتن به ساحل دریا ، سلام همتون رو به حضرت دریا میرسونم :دی
این بود انشاء دست و پا شکسته ی من از این دو روز سفر :)
+
عیدتون هم بازم مبارک :)
++
سه روز مسافرت بدون نگاه کردن به تلگرام :| تلویزیون :| و گاهی وبلاگ :| بنظرتون خوش میگذره ؟:)
امیدوارم من معتاد بدون اینا بهم خوش بگذره :) دعا کنین با کمترین امکانات بهم خوش بگذره :)
مرسی
- ۴۵۷