روز اول و دوم سفر + عکس

  • ۱۸:۴۲

به قصد سفر به کاشان اومدیم تهران ، تو تهران متوجه شدم از شانس من کاشان سیل اومده !؟

کاشانی ها راسته دیروز سیل اومده ؟ دیگه هیچی سفر به کاشان رو به هر علت کنسل شد :|

بعد اینکه سفر به کاشان کنسل شد:|  داداش کوچکه اومد دنبالم رفتم پردیس :)

هنوز خسته راه بودم که داداش و زنداداش پیشنهاد رفتن به سه شنبه بازار پردیس رو دادند !

منم که حس سه شنبه ام گل کرده بود با خودم گفتم برم ببینم این سه شنبه بازارشون چه شکلیه ؟چه جوریه ؟

سه شنبه بازار هم رویت شد جای خوبی بود منتهی من خیلی خسته بودم (خسته راه و نخوابیدن شب قبلش رو) 

ولی با وجود خستگیم چون حس خوب سه شنبه در من بود خوش گذشت :))

اینم نمایی از سه شنبه بازار پردیس :)

سه شنبه بازار ۱

سه شنبه بازار ۲
 البته اون عکسی که جرقه روش هست من یا زن داداش نیست ولی خب گفتم شاید اون خانم راضی نباشه عکسش بیافته 
جرقه ای شده :))


سه شنبه بازار ۳

بعد بازار رفتیم شیرینی فروشی و سر راه شیرینی فروشی شربت نذری شب عید رو خوردیم :)
بعد اون من مقداری شیرینی نذری گرفتم (ایشالا خدا ازم قبول کنه ) بردیم خونه داداش :)
با اون خستگی بمحض رسیدن به خونه ی داداش کوچکه از نوع وسطی :) همینکه نمازم و مناجاتم با خدا تموم شد 
یهو داداش کوچکه از نوع اولی بهم زنگ زد و گفت فردا ما میخوایم بریم شمال میایی ؟ (البته شام هم دعوتم کرد ولی خب 
زشت بود شام خونه داداش کوچکه از نوع وسطی :دی نمونم و برم خونه این یکی داداش :)
منم گفتم چرا که نه ؟! خوشحال میشم منتهی فردا ساعت چند راه میافتین ؟!
داداشم پشت خط گفت ۵ صبح ! بعد شام بیا !
حالا خدایا خسته کوفته باشی بعد داداش کوچکه (وسطی ) با اون خستگیش تو رو برسونه خونه اون داداش !
داداش کوچکه هم با خستگی تموم منو رسوند خونه ی داداشم !
با همون خستگی تا سرم رو بالش  گذاشتم (ترکیب چادر نمازم و یکی از لباسام رو بالش کردم ، بالش
هاشون به سر من نمیخورد :|)  خوابم برد که با همون خستگی ساعت چند خوبه راه افتاده باشیم بسمت شمال ؟
۵ صبح ؟!:| نه نه نه نه نه ساعت ۹ صبح :|
حدودا ۵ ساعت هم تو ترافیک موندیم :| تا رسیدیم نور ^__^ خونه ی نقلیِ داداش بزرگه (دومی ) 
بعد ناهار تو راه خسته و کوفته رسیدیم خونه داداش بزرگه که کلید خونه شو داده بود داداش کوچکه :)
بمحض رسیدن اولین چالشمون تو خونشون این بود که کنتور آب از کجا باز میشه ؟ بعد از بیست دقیقه پیدا شد :)
دومین چالش و سخت ترین چالشم اینبود قبله کدوم طرفه ؟:|
نهایتش بعد از کلی سرچ کردن تو اینترنت و بازار و دانلود قبله نماهای مختلف و نتیجه نگرفتن از این داستان 
بلاخره بعد از گذر یکساعت  یه تماس تلفنی با پدرم گرفتم که اونموقع بود که بابام بهم گفت:)
  قبله شون کدوم طرفی است؟!:)
یعنی واقعا آدم همیشه باید یه قبله نما با خودش داشته باشه :)
فعلا این دو روز شاید به اندازه ۸ ساعت من خواب مفید نداشتم بماند اینجا امکانات پتو و اینا زیر خط فقره :|
و فوق العاده سرده :|  ولی خب همه سختی ها می ارزه چون بلاخره دریا و یه کوچولو آرامش داره که تو خونه موندن و اینا
 نداره :)
در کل تو این روز عیدی به یاد همتون هستم :) و بمحض رفتن به ساحل دریا ، سلام همتون رو به حضرت دریا میرسونم :دی 
این بود انشاء دست و پا شکسته ی من از این دو روز سفر :) 


+
عیدتون هم بازم مبارک :)

++
سه روز مسافرت بدون نگاه کردن به تلگرام :| تلویزیون :| و گاهی وبلاگ :| بنظرتون خوش میگذره ؟:)
امیدوارم من معتاد بدون اینا بهم خوش بگذره :) دعا کنین با کمترین امکانات بهم خوش بگذره :)
مرسی 


  • ۴۵۷
علیرضا آهنی
:)
:)

جناب قدح
سلام
عیدتون مبارک
خوش میگذره ان شاءالله
سلام 
ممنونم 
ایشالا با دعای خیر شما دوستان 
حوا بانو
یه سر بیا کرج ؛)
خوش تر بگذره باران ^_^
اتفاقا قراره اگر خدا بخواد برم یه سر بزنم دختر عموم ؛)
احتمالا برم البته اگر آبجیم باهام بیاد :)

ممنونم 
سلامت باشی 
محسن رحمانی
کاشان سیل نیومده .

سفرتون بی خطر وخوش بگذره .
ولی تو کانال های مختلف امشب من دیدم که نه واقعا سیل اومده و این سیل کم سابقه بوده :|
از شانس من :|

شما کاشانی هستین مگه ؟


+

ممنونم 
ایشالا 

هلما ...
اصلا این چند روزه وبلاگ و ماها رو هم بیخیال شو بچسب به عشق و حال. ایول از اون سر کشور رسیدی این سر کشور. تبریز 2018 هستا یه سرم بیا اینورا :)
نمیشه که شماها رو تو غم های روزگارم شریک کنم ولی تو خوشی هام شما رو شریک نکنم درست نمیگم ؟:)
گاهی وقتای آزاد رو میام ؛)
البته عشق و حال جاتون خالی امروز میخوایم بریم نمک آبرود اگر خدا بخواد :)
واقعا سخت بود از غرب بپری شمال ولی خب انگیزه ام رو داداش کوچکه از نوع آخری در من بوجود آورد :)
و واقعا قسمت نشد برم کاشان فکر کنم اگر میدونستم کاشان کنسل میشه شاید نمی اومدم ولی دیگه ابر و باد و مه خورشید همه دست به دست هم دادند که من بیام شمال جای همگی خالی :)

والا دیشب گفتم ولی داداشم گفت تو بری تبریز یخ میبندی :|:)
حالا ببینم چه شود ایشالا که بشه بیام ؛)
مرسی از دعوتتون :*

مریــــ ـــــم
قطعا خوش میگذره
:)))
سلام 
الهی آمین 
ممنونم مریم جانم 🤗
به داداشم  امروز پیشنهاد دادم بیاین بریم کرمان سیل نیست و اینا .
که داداشم اومد گفت فعلا که برای اولین بار عزم سفر به کاشان رو داشتی سیل اومد :|:)
یهو دیدی کرمان سیل بردش :))
خواهر بیا برو شمال حداقل اینجا سیل بیاد عادی ولی کرمانی ها گناه دارند نزار آب ببرتشون :|:))
دیگه اگر از من بود می اومدم کرمان :))
ولی قسمت نیست انگار :)
ایشالا دولتت اگر تشکیل شد برای عرض تبریک میام اونجا :)

روزهـا ..
چ زمان خوبی رفتین تهران! نمایشگاهم میتونید برید...
سفرتون خوش و ب سلامتی..:)
سلام 
فعلا که شمالم :))
تا ببینیم خدا چی میخواد !؟
ولی نمایشگاه کتاب باید آدم وقتی میره کتابی میخره حتما بخونتش ولی من که پارسال رفتم کتابام مونده بجز دوتاشون بقیه شون انبارن هنوز:|:))
بنظرتون آیا بازم مستحبه رفتن به نمایشگاه ؟:)))


ممنونم سلامت باشین :)


مریــــ ـــــم
وارااااان بیاااا
طوری نییی
ما مشکلی با سیل نداریم
بیا شاید اینجام باون بارید
باشه ایشالا یه سر میزنم به کرمان  پیش تو و سمیرا یه سرم میزنم تبریز پیش هلما یه سرم میرم مشهد پیش محبوبه ؛))
#من یک ایرانگرد هستم :))
توکل بخدا هر چی خدا بخواد بیزحمت مریم تو که ریس دولتی یه وام سفر هم برای من جور کن ؛) 
هوم ؟:))


فعلا که برگشتیم پردیس اینجا سیل اومده :دی 
مطمئنی مشکلی نداری ؟:))
شاید نه مطمئن باش بارون میاد :دی :))))


هلما ...
ما ناراحت نمیشیم تو کیفت رو بکن :)
نه بابا چی چیو یخ میزنی! فقط تو طول روز پنج تا فصل جدا از هم رو تجربه میکنی :))
توضیح دادن کدوم داداشت رو میگی منو کشته :))
چشم چشم 😍

فکر کن هلما من رشته هنر قبول شدم تو دانشگاه بخاطر همین داستان سرما داداش بزرگم (دومی):دی اینقدر  جو منفی راه انداخت که دیگه اجازه ورود بهم ندادند و نرفتم :|:)

حالا تو ببین برای یه مسافرت کوتاه چه جوری جو منفی میدن برای من سرمایی خودت حساب کن :))

+

من ۵ تا داداش دارم .
دوتاش بزرگترن ازم . یکیشون بهش میگیم خانداداش :)  اول اسمش با م است 
اون یکی بهش میگیم داداش بزرگه :) ایشون هم  با م :)
بقیه هم داداش کوچکه (اولی):دی ایشونم  اسمش با م شروع میشه:)
داداش کوچکه (وسطی):دی این با ص 
داداش کوچکه (آخری ):دی این با س است 
برای همین نمیتونم بگم (مثال)  محمد یک محمد دو محمد سه :دی 
دیگه ببخشید به بزرگواری خودت :))
مریــــ ـــــم
:)))))
 چقد میخوای عزیزم
سقفتو مشخص کن یه سوت بزنم کارت راه بیوفته
در حدی که بشه این سه سفر رو رفت و اذیت نشد :)
هر چی کَرم تونه :) 
فکر کن من همینجا هم که هستم میترسم که وسط سفرم  پول کم بیارم (بنوعی تو دلم یه کوچولو خالی شده :|:)  حالا باز توکل بخدا
چه رسد بخوام کرمان و تبریز و مشهد رو برم :)))

حالا واقعا بلدی سوت بکشی مریم ؟:)
جدی ؟

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
ﺩﻟﻢ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ و ﺑﻮﯼ ﮔﻞﻫﺎﯼ ﭼﺎﺩﺭ ﻧﻤﺎﺯﺵ ﻭ ﺻﺪﺍﯼ ﭼﺮﺧﺶ ﭼﺮﺥ ﺧﯿﺎﻃﯽ ﺍﺵ ﮐﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯽ ﺩﻭﺧﺖ
ﺩﻟﻢ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺗﺎ ﻋﻄﺮ ﯾﺎﺱ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﯾﻮﺍﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﯿﻬﻤﺎﻥ ﮐﻨﺪ
ﺩﻟﻢ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﻪ ﻻﻻﯾﯽ ﻫﺎﯾﺶ ﺧﻮﺍﺏ ﻏﻔﻠﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺳﺮ ﻣﯽ ﭘﺮﺍﻧﺪ
ﺩﻟﻢ ﻫﻤﺎﻥ ﺯﻥ ﺭﺍﺳﺖ ﻗﺎﻣﺖ ﻋﺎﺷﻖ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﮐﻮﺩﮐﯿﻢ ﺑﺨﻨﺪﻧﺪ
ﺩﻟﻢ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ.
Designed By Erfan Powered by Bayan