مسابقه شطرنجم و نتیجه بازی ها ...

  • ۱۴:۴۲

روز اول ثبت نام به من گفتند بیشتر از ۱۵ نفر شرکت کردند منم گفتم خب مسابقه ی هیجان انگیزی میتونه باشه که هم فال هم تماشا.
پول ثبت نام رو دادم و خودمو آماده  برای مسابقه.

روز مسابقه نمیگم چه استرس غیر  از داستان مسابقه داشتم و واقعا خودمو به زور و دعا رسوندم به سالن مسابقات

 حتی داداش کوچکم میگفت با این حال و روز قیافه ات نری بهتره.
یک سری اتفاقات دقیقا یک ساعت قبل از مسابقه برام پیش اومد که فشار و استرسم رو ده بار کرد.

جوری که حتی ناهار نخورده با قیافه ی نگران رفتم با تمام مشکلی که داشتم خودمو سر ساعت رسوندم .


بعد از نیمساعت تو اون اوج گرمای سالن متوجه شدم از اون ۱۵ نفر متاسفانه فقط ۴ نفر اومدند :|
یعنی داشتم فقط حرص میخوردم :|
این مسابقه دیگه برام بی ارزش بود.
خواستم انصراف بدم که دو چیز مانع شد یکی اینکه پولم در هر صورت هدر میرفت و اینو دوست نداشتم
دوم چهره ی مهربون و معصوم یه نفر منو به ادامه این داستان مصمم کرد.
گفتم بیخیال ادامه میدم.
حالا هر چی شد شد.

چهار نفر شرکت کننده
من از همشون از لحاظ سنی بزرگتر بودم.
میدونستم درصد بردم زیادتره. البته برد و باخت  درسته به سن و سال نیست ولی خب قیافه ها انگار نشون میداد در حد برد نیستند.

دو به دو شدیم و شروع .

بازی اول
من و ...ناز
...ناز یه دختر تقریبا ۱۴ _۱۵ ساله بود همین چهره  منو همون اول مات خودش کرده بود .

واقعا برای همین چهره من شرکت کردم که امیدشو بقولی  ناامید نکنم که برای بار اول اومده بود و مادرش و خانواده شو راضی کرده بود.
اونقدر اون استرس بازی رو  داشت که من استرس بازی رو نداشتم فقط تپش قلب شدیدی و استرسی باهام همراه بود که قبل بازی تو خونه بهم وارد شده بود.
بازی شروع شد به خودم گفتم تو برنده ای و واقعا هم داشتم میبردم تا اینکه ...نازو دیدم که چهره اش مضطرب در حد چی سرش رو سفت گرفته بود و نگرانی شدیدی تو چهره اش نمایان بود.
وارد جزییات بیشتر نمیشم همین چهره و معصومیت دوباره منو مات  خودش کرد.
واقعا نخواستم ازش ببرم.
با خودم گفتم تو که همینجوری تفننی اومدی پس بیخیال بازی!!

 بذار ببازی فقط از تنها چیزی که میترسیدم عکس العمل داداش بزرگم بود که اونم گفتم بیخیالشون :))
به ...ناز ۱۵ ساله باختم که اون از ته دل خوشحال بشه و شد .
چون خوشحالی اون رو دیدم واقعا از ته دل خوشحال شدم براش.
اینکه وزیر و همه چی رو چه جوری به ...ناز واگذار کردم ؛  بماند..
بماند ثبت شطرنج هم خیلی برام سخت بود و استرس زا ولی خب خدا رو شکر تونستم از پسش بربیام.

اون طرف میز رو دیدم دو نفر دیگه داشتند بازی میکردند.
یکیش شاگرد بود یکیش مربی.
دیدم مربی بازی برده شو  به شاگردش واگذار  کرد :|
و جلوی همه گفت شاگردش برده.
شاگردش هم خوشحال و خندان بود که یه برد مفتی نصیبش شده.

( شاگردش بعدا همه ماجرا رو به من گفت )

این از این .
روز اول مون بود .


چون گفتین کامل بنویسم پس صبوری کنید من باب این داستان :) ایشالا تا نهایتش فردا همه شو میگم :)

گفتم همشو یک جا بگم از حوصله ی شما خارج میشه برای همین از دوستان مشورت گرفتیم و ...این شد که می بینین.

عین الف
پس آخر شدید !
هنوز مونده تا نتیجه گیری :))

محسن رحمانی
بارک الله قهرمان .
ممنونم :))

kapoo mir
یاد تختی افتادم :)))
عجب :)))
من کجا و تختی کجا ؟:))

استاد بزرگ
آفرین به این شجاعتتون ...
ولی سخت بتونید از دست سرزنش اطرافیان در برین...
دیدم که میگم.
:)
 سرزنش داداشم که شدم خیلی هم زیاد در این حد که بهم گفت نرم شطرنج :))
و چیزهای دیگه :))


ممنونم :)

بیست و دو
تو مهربون ترین دختر کوردی!
 سلام 

نه در این حد :))
مرسییی :**
البته به مهربونی شما شاید نرسم :)
مرسی :**

mohammad javad
باران تختی نشان خانم:)))
یه بازی یه روز چرا اینقدر کم
بازی دو روز بود :)
روز دومش مونده که فردا میگم :)

تختی خیلی مرد بود من این همه نیستم و نخواهم بود :)

مرسی 
yasna sadat
چرا شما ها به من ایمان نمیارین؟

باورت نمیشه قبل اینکه اصلا این پست رو تعریف کنی با خودم گفتم به باران شدید میاد از خود گذشتگی کنه بزاره طرف ببره..
خودمم موندم وقتی حدسم درست بود:))

ایول بهت
اره خیلی ثبت حرکت مهره ها سخت بود..
خب چرا نگفتی دختر رو ؟:))؟
باور میشه :))
چون از سادات هر چیز برمیاد :))
بهت ایمان دارم :))
حالا چرا این فکر رو کردی ؟:))


مرسیی :*
خیلی سخته ولی خدا رو شکر نوشتم.
استرس ثبت گاهی بیشتر از خود بازی میشه.


محمد مهدی
بنظرم هم کار شما اشتباه بوده و همچنین  هم کار اون مربی. این کارتون باعث میشه اون هیچ درسی از بازی نگیره و بیشتر تمرین نکنه.چون میبینه که آره شما رو برده و اینا و همینجور بدون تمرین و آمادگی بقیه ی مسابقه ها رو انجام میده .اگه دقیق نگاه کنید ، خدایی باختی که شما برابر دختره دادید بدترین ظلم رو در حقش کردین
اگر به ادامه داستان توجه کنید شاید نظرتون عوض بشه :))
ولی کار مربی رو من اصلا نپسندیدم.
کار خودم رو حداقل در مقابل کار مربی بهتر میدونم.
ولی از کار خودم تعریف نکنم  بنظرم من قدرت شجاعت اون دختر رو با این کارم بیشترم  کردم.
ولی مربی اینکارو نکرد.
این دو با هم فرق میکنند..
yasna sadat
اخه در حد حدس بود فقط:))

عزیزمییییییی:***

مرسی مرسی:))

چون بهت میاد دیگه همچین کاری کنی:)

خدا رو شکر که تونستی افرین باران جانم:)
حدسیاتت منو کشت اصلا :)))

مرسیییی :**

خواهش جانم :**

شاید نمیدونم 
ممنونم از لطفت ⚘

مرسیی :**
آره واقعا خدا رو شکر.
ببین پارتی که مربی برای شاگردش دوباره گذاشته بود اینم بود که اون ثبت بازی نمیکرد و این آزار دهنده بود برای من.

محمد مهدی
نه عوض نمیشه:)) خب شایدم حق با شماست چون من اون لحظه اونجا نبودم شاید اگه موقعیت اون لحظه برام قابل درک تر بود کار شما رو میکردم .
من خودم شاید بیش ۱۰۰ بار با عموم شطرنج بازی کردم اما همیشه باختم .حالا هم ادامه داره .حتی یکبارم به من رحم نکرد😅
عوض خواهد شد مطمئنم :)
ببینید همین دیگه تو بازی مشخص میشه چکاری باید اون لحظه انجام بدم چه کاری نه ؟:)
من خودم با برادرزاده ام بازی کردم ولی برای اینکه قوی بشه و اعتماد به نفسش کم نشه هم ازش باختم هم ازش بردم هم مساوی کردیم الانم ۸-۹سالشه امروز رفت مسابقات خارج از شهرمون .
ببینید پس اینکارا قطعا روزی جواب خواد داد :)
امیدوارم عموی شما یکبار به شما رحم کند و ازتون ببازه :))

ار کیده
الهی ... :)
برای من یا اون ؟:)))

مرسی:*
Alireza z.i
یاد پوریای ولی افتادم ، آفرین به شما :))
پوریای ولی من کجا اون کجا ؟
ولی جناب مردد یک چیز دیگری میگه :|
شاید درست بگه اصلا .


ممنونم 
کار من اشتباه بوده پس نیاز به تقدیر نداره.
ار کیده
شما و گذشتت :)

من بودم این کار رو نمیکردم :)
اوهوم


من اما شاید بقول جناب مردد اینکارو نباید میکردم ولی من مات اون دختر از همون اول شده بودم‌
درضمن این بازی ها رو به اصرار داداشم اومدم وگرنه از همون اول شرکت نمیکردم.

آقای مُرَّدَد
تو ظاهرا" به ناز باختی ولی تا ابد شکست رو به اون دختر وصله زدی. شطرنج مگه از این ترحم ها داره؟ مگه قراره تکل جفت پا بری که میگی عه نکنه پاش بشکنه و بیخیال بشی..... اگر اینطوری فکر کنی، سَمّی برای تمام رقابتها. احساساتتو باید بذاری کنار. امیدوارم تو دیدار های بعدیت همچین خبطی نکرده باشی. 
:|


شما  شدین  داداشم که :|


نخیر بقیه بازی هام با احساساتم بازی نکردم.
این بازی فرق میکرد.
استرس کل وجود ایشون رو گرفته بود.
باشه بقول علی اصلا من سمّ :| 


آقای مُرَّدَد
پرتقال های خونه ی پدرم آفَت زده...:D
یه سر بیا خودتو متراوش کن رو درخت ای سَم.:))
خوب راست میگم چرا ناراحت میشی. شطرنج بازیِ عقلِ ن ه زور و بازو و سن و سال. چه بسه پسربچه ی هفت ساله ای که از یک پیرمردِ قهارِ هفتاد ساله شطرنجو ببره
من هیچوقت این باختمو تا آخر عمر نخواهم گفت.
فقط اینجا گفتم و دیشب از دهنم پرید متاسفانه به داداشم گفتم

به قول اون دختر شطرنج سن و سال نمیشناسه تجربه اس .
ربطی به سن من نداشت.

کاشکی قشنگ می اومدم میگفتم چی شد و اصلا اینو توضیح نمیدادم.
نه برای شما نه سایر دوستان نه داداشم.

ناراحت میشم چون جای من نبودی اون لحظه که ببینی اگر میبودی مطمئنم همین کارم رو میکردی.
الانم اگر برگردم عقب بازم همین کار رو تکرار میکنم.
و خوشحالم خوشحالی اونو دیدم


آقای مُرَّدَد
خوب از اینکه احساسی بر خورد نکردی و از نظر خودت کارت منطقی بوده، پس قابل ستایشه.... 
امیدوارم این حرفتون نشان از تسلیم شدن صوری تون نباشه!!
من احساسی نظر ندادم.
که اگر میدادم به همشون می باختم.

اصلا ستایش رو بیخیال .
من نمیگم ستایش بشم نه میگم شما اونجا نبودین که اگر بودین مطمئنم همون کاری رو میکردین که من کردم.
نه بیشتر
اینکه از دید خودمون به یه قضیه نگاه کنیم قشنگ نیست ..
مثل این داستان میشه !
از دور به یه داستان نگاه کردن !
من حتی به اون دختر مثل اون مربی نگفتم من عمدی باختم ‌که  اعتماد به نفسش بالا بره و به بردش ارزش بده..
این کار من در مقابل کار مربی خیلی فرق میکرد.

حوا بانو
خیلیم عالی مهربون :)
مرسی 
مهربون نیستم ولی ها.
مثلا دیشب با علی که بازی کردم ازش بردم :دی 
چون امروز مسابقه خارج از شهرمون  داشت :))

مرتضا دِ
تو مهربون ترین دختر اون رقابت ها بودی حتا :)
خجالتم ندین دیگه بیشتر از این 🙈

لطف دارین شما.

ممنونم 🙏
پریسا ..
پس معلومه سوم شدی، چون از مربیه حتما بردی :-) 
هنوز هیچی معلوم نیست :))


سلام :)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
ﺩﻟﻢ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ و ﺑﻮﯼ ﮔﻞﻫﺎﯼ ﭼﺎﺩﺭ ﻧﻤﺎﺯﺵ ﻭ ﺻﺪﺍﯼ ﭼﺮﺧﺶ ﭼﺮﺥ ﺧﯿﺎﻃﯽ ﺍﺵ ﮐﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯽ ﺩﻭﺧﺖ
ﺩﻟﻢ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺗﺎ ﻋﻄﺮ ﯾﺎﺱ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﯾﻮﺍﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﯿﻬﻤﺎﻥ ﮐﻨﺪ
ﺩﻟﻢ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﻪ ﻻﻻﯾﯽ ﻫﺎﯾﺶ ﺧﻮﺍﺏ ﻏﻔﻠﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺳﺮ ﻣﯽ ﭘﺮﺍﻧﺪ
ﺩﻟﻢ ﻫﻤﺎﻥ ﺯﻥ ﺭﺍﺳﺖ ﻗﺎﻣﺖ ﻋﺎﺷﻖ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﮐﻮﺩﮐﯿﻢ ﺑﺨﻨﺪﻧﺪ
ﺩﻟﻢ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ.
Designed By Erfan Powered by Bayan