دیگه نمیشد این ها رو علنی مینوشتم :دی (رمز پست دورهمی دخترونه)

  • ۱۲:۲۴
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

نیمه گمشده واران در پاساژ

  • ۰۱:۳۷

یکی تو پاساژ دیده میگه عمه این خیلی شبیه توعه !

میگم چیش شبیه منه؟!

میگه کاپشن و شلوارش شبیه توعه !

نوع راه رفتنشم شبیه توعه تازه هم قدت هم هست ! رنگ چهره اش هم شبیه رنگ چهره توعه !

میگه فکر کنم نیمه گمشده تون همینه و من پیداش کردم 😐😅

میگم : مطمئنی این نیمه گمشده منه؟!

میگه : میخواهی برم بهش بگم عمه ام خیلی شبیه تون هست ! شما نیمه گمشده اش نیستین ؟!😐😂😂😅

بعد میگه عمه ولی واقعا بر خلاف همیشه دوست دارم دیگه عروس بشی 😅

میخواهی برم به اون آقاهه بگم اینا رو ؟! و برای شما ازشون خواستگاری کنم؟!

جدی برم ؟!

من :😐😐😐😐😐😐😐😐😕

لبخند میزنه و میگه عمه من میتونم فقط با همین حرف عروس تون کنم ها!

 بهم اعتماد کنین خب !! 

من :😐😒 بدو برو خونتون 😐دو روز بهت خندیدم ها😐😒


علی : 😅😂ولی به هر حال میتونین رو کمک من حساب باز کنین !



حالا من هی اون آقا رو  ندیدم از پشت فقط کاپشنش رو دیدم😅😂

 از دست علی :))



+

بزودی حالا احتمالا فردا شبی یا پس فردا شب باشه رونمایی میکنم از سفرنامه جدیدم با نقش آفرینی علی اگر خدا بخواهد :))


تهران یه نفر نه نه دو نفر :))

  • ۱۷:۵۹

یک :

با علی آقا برادرزاده گلم اومدیم تهران که هم اون حال و هواش عوض بشه هم من :)

دو :

امروز از ساعت ۸ رفته سر کار خانداداش بزرگم تا ساعت ۲ و نیم اونجا بود :))

چند شبه از ذوق این اومدن به تهران و دیدن عمو و زن عمو و بقیه اعضای فامیل،  خودش که هیچ خواب نداره خواب از سر منم پرونده :دی

ساعت ۱۲ و نیم میخوابه ۵ و ۶ هم اتومات بیداره :|:)) 

سه :

دیروز ناهار به انتخاب علی بود :)  حالا رو به من جلوی خانداداشم و زن داداشم میگه :

عمه ساندویج تو بخور از این ساندویچ خوب ها تو خونه مون پیدا نمیشه ها 😐😅 تعارف رو بذار کنار بخور تا از دستش ندادی 😂😂

شیطون 😅😅😅 انگار قحطی اومده باشه 😂😂😂

یعنی قشنگ همه مون از خنده مردیم 😅😅😂


چهار :

کاش علی بچه این داداش و زن داداشم بود .

واقعا زن داداشم مهربونه و واقعا میدونه با بچه های این سنین چطور حرف بزنه !

واقعا مادرانه با علی برخورد میکنه .



پنج :

از وقتی اومده اینجا خیلی کمتر میره داخل گوشیش و این خیلی خوبهههه !

تو خونه همش تو گوشی بود :| زندگیش تو رفتن به گوشیش خلاصه میشد و بازی با پسرداییش و کلا بازی اما الان شکر خدا مشغول هر چی هست الا گوشی 



شش:

ولی اینو بگم ساعت خوابم کم شده بخاطر علی برای همین اصلا من تصمیم گرفتم حتی اگر ازدواج کنم بچه دار نشم والا :دی 

هر چند دیگه سنمم از مادر شدن گذشته :))

ولی کلا خیلی سخته خدایی برنامه خودمون وفق دادن با بچه :))

خواب پَر آسایش پَر فقط بچه میشه همه چی برات :))

خدا قوت بده به مادرا ❤


هفت :

متوسط خواب من تو این دو روز شده حداکثر ۴ ساعت :|

دیروز ظهر رسیدیم البته .




۱ ۲ ۳ ۴ ۵ . . . ۶ ۷ ۸
ﺩﻟﻢ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ و ﺑﻮﯼ ﮔﻞﻫﺎﯼ ﭼﺎﺩﺭ ﻧﻤﺎﺯﺵ ﻭ ﺻﺪﺍﯼ ﭼﺮﺧﺶ ﭼﺮﺥ ﺧﯿﺎﻃﯽ ﺍﺵ ﮐﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯽ ﺩﻭﺧﺖ
ﺩﻟﻢ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺗﺎ ﻋﻄﺮ ﯾﺎﺱ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﯾﻮﺍﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﯿﻬﻤﺎﻥ ﮐﻨﺪ
ﺩﻟﻢ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﻪ ﻻﻻﯾﯽ ﻫﺎﯾﺶ ﺧﻮﺍﺏ ﻏﻔﻠﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺳﺮ ﻣﯽ ﭘﺮﺍﻧﺪ
ﺩﻟﻢ ﻫﻤﺎﻥ ﺯﻥ ﺭﺍﺳﺖ ﻗﺎﻣﺖ ﻋﺎﺷﻖ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﮐﻮﺩﮐﯿﻢ ﺑﺨﻨﺪﻧﺪ
ﺩﻟﻢ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ.
Designed By Erfan Powered by Bayan