احساس غرور :دی

  • ۱۱:۱۱

دیشب برای اولین بار تو عمرم احساس غرور و افتخار کردم :دی

دختر عمه های گرامیم که ده سال به بالا از من بزرگتر هستند و هیچوقت نشده بود منو معرفی کنند به بچه هاشون 

دیشب تو یک حرکت حساب شده منو بعنوان دختر دایی خوب خودشون به بچه هاشون معرفی کردند :دی 

(این دختر عمه هام رو من قدیم می دیدم اما بعد فوت مادرم دیگه رفت و آمدی نداشتیم تا بزرگ شدن بچه هاشون)

البته داستان معرفی شون هم برمیگرده به این که ما یه داداش مجرد داریم :دی 

دیگه خودتون تا آخرش بخونین :دی 😂😁😁

البته که خواهر بزرگترم دیشب خام خام شد 😁😁😁 ولی من آدمی نیستم که خام اینجور حرکتهای تاکتیکی و از قبل حساب شده 

دختر عمه های گرامیم بشم 😎😁😁😀

ولی خواهرم از همونجا تا خونه فقط به به و چه چه میکرد و از دختر عمه ها و دخترهاشون تعریف میکرد 😂😁😁

در آخر امر نقشه دختر عمه ها عملی شد و 😂😀 خواهر گرامی به داداشم گفتند این دختر بزرگه دختر عمه چشه مگه ؟!:دی 

و الی آخر ...😂😂


خدا آخر و عاقبت ما رو (بخصوص داداشم) ختم بخیر کنه 😂😂


انگشت اتهام و قضاوت ...

  • ۱۸:۲۱

 

یکی بهت تهمت بزنه تو رو قضاوت کنه اونوقت بخاطر منافع بعضی ها باز تو کوتاه بیایی :|

درسته که کوتاه اومدم ولی هیچوقت نمی بخشمش!!



+


هلما اینبارم  من کوتاه اومدم :((

تو بودی مطمئنم کوتاه نمی اومدی ولی من اومدم :((

چون از چهار جهت هیچکی طرف من نبود :((


خدایا مرسی


تو ماشین نشستم و از ناراحتی بغضم الان ترکید :((



از هر دری سختی

  • ۰۰:۵۳

یک هفته اس هر روز و هر ساعت مدام فکر میکنم زلزله داره میاد البته میدونم از اثرات زلزله های چند هفته پیش بوده و هست ولی

سرم بدجوری سنگینی میکنه و دقیق نمیدونم چشه ؟:|:(


دلم برای نوشتن دو نفر واقعا تنگ شده و حتی برای خودشونم،  یکیش دلژین هستش یکی ۲۲ فوریه !!

هر دو هم اصلا منو تحویل نمیگیرن :))) شباهنگ الان اینجا بود می اومد میگفت : دلت برای من چی تنگ نشده ؟

راستی واران از هیچ کس انتظار نداشته باش !! انتظاراتتو بیار پایین :)) شباهنگ چشم  :))

ولی واقعا باید بگم دلم برای تو  شباهنگ تنگ نشده چون به اندازه کافی و وافی :دی خیلی ها این هفته جای تو نوشتند :))

و اصلا شباهنگ بدنمون  زیاد شد  :)) یکی نیومد حداقل جای دلژین و ۲۲ فوریه بنویسه :))) 

که حداقل این دو عزیز برمیگشتن :)  میدونم دلژین امتحاناته و اینا ولی از ۲۲ هیچ خبری مخابره نشده :|:)

امیدوارم هر سه این عزیزان هر جا هستند شاد و سلامت باشن!!


فرمانده سفر پارسالم به مشهد  بعد از یکسال :| ازم خواسته که خاطرات سفر پارسال رو براش بنویسم و بهش تحویل بدم :|

تازه قرار گذاشت که جمعه تحویل بدم و من موندم اینو تو این اوضاع آشفته ذهنم کجای دلم قرار بدم ؟! برای همین مهلت گرفتم و تا یکشنبه بهم مهلت داده:|



میدونم دوستان پیشتون بدقول شدم ولی بهتون قول قول میدم تا نهایتش جمعه شب پست تشکر همراه با ... بماند با چی ؟!

رو بنویسم :) 

اندکی صبر سحر نزدیک است.


فعلا همینا رو داشته باشین تا بعد ...




ﺩﻟﻢ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ و ﺑﻮﯼ ﮔﻞﻫﺎﯼ ﭼﺎﺩﺭ ﻧﻤﺎﺯﺵ ﻭ ﺻﺪﺍﯼ ﭼﺮﺧﺶ ﭼﺮﺥ ﺧﯿﺎﻃﯽ ﺍﺵ ﮐﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯽ ﺩﻭﺧﺖ
ﺩﻟﻢ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺗﺎ ﻋﻄﺮ ﯾﺎﺱ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﯾﻮﺍﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﯿﻬﻤﺎﻥ ﮐﻨﺪ
ﺩﻟﻢ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﻪ ﻻﻻﯾﯽ ﻫﺎﯾﺶ ﺧﻮﺍﺏ ﻏﻔﻠﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺳﺮ ﻣﯽ ﭘﺮﺍﻧﺪ
ﺩﻟﻢ ﻫﻤﺎﻥ ﺯﻥ ﺭﺍﺳﺖ ﻗﺎﻣﺖ ﻋﺎﺷﻖ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﮐﻮﺩﮐﯿﻢ ﺑﺨﻨﺪﻧﺪ
ﺩﻟﻢ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ.
Designed By Erfan Powered by Bayan