دلم برای علی تنگ شده بود بهش زنگ زدم کلی خوشحال شد و کلی من خوشحال تر شدم :)
بعد اومد از نتایج امتحانات و روند درس هاش برام گفت و کلی حرف زد از مدرسه :)
دو تا ۲۰ گرفته بود یکدونه ۱۹ :)
بهش گفتم حالا جایزه چی می خواهی ؟!
گفت : من باید برای خودم درس بخونم عمه نه جایزه :) وظیفه من اینکه درس هام خوب بخونم .
ای قربونت برم من ^__^ کی تو بزرگ شدی ؟! ای جان دلم ❤
بعد عموی کوچکش گولش زده بود ما فردا میایم :)) بعد گفت عمه فردا ساعت چند میایین ؟!:)
منم گفتم فردا ؟ نه بابا ما که فردا نمیایم :)
بعد گفت پس عمو چی میگه ؟! عمو بهم امشب گفته فردا میاین !
منم گفتم عمو سر به سرت گذاشته ، گول خوردی روله :دی
بعد در حالیکه با من حرف میزد برای عموش خط و نشون می کشید :دی
عموش هم به هردومون داشت میگفت آخه علی اتاقش رو بهم ریخته ، گفتم اینو بگم که عمه میاد تا کمی به اتاقش برسه و اتاقش رو جمع و جور کنه :))
بعد در آخر گفت مرسی که به یادم بودی و بهم زنگ زدی خیلی خوشحال شدم باهاتون حرف زدم :)
منم گفتم قربونت برم من :) مواظب خودت و عمو باش ! بعدش شبت بخیر گفتیم و تموم شد :)